معنی خط فرضی زمین
حل جدول
اصطلاحات سینمایی
خطی فرضی که بین دو یا چند بازیگر ترسیم می شود و دوربین باید در یک سوی این خط قرار گیرد تا به این ترتیب چند نما که از چند فاصله یا زاویه مختلف به هم پیوند می خورند، در دید بیننده اخلال و ناهمگونی به نظر نیاید.
واژه پیشنهادی
آزیتا حاجیان
فرهنگ فارسی هوشیار
بایا دان (صفت) منسوب به فرض: مسئله فرضی.
لغت نامه دهخدا
فرضی. [ف َ رَ ضی ی] (ع ص نسبی) دانای علم فرائض. (منتهی الارب). فرایضی. (سمعانی). العارف بالفرائض. (اقرب الموارد). رجوع به فرایض و فرایضی شود.
فرضی. [ف َ رَ] (اِخ) علی بن محمدبن علی القلصادی، مکنی به ابوالحسن. او را کتابی در فرائض مذاهب چهارگانه ٔ سنت است به نام «شرح فرائض الشیخ خلیل الممالکی ». (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1445).
فرضی. [ف َ رَ] (اِخ) عبیداﷲبن محمدبن احمدبن محمدبن علی بن مهران الفرضی المقری ٔ البغدادی، مکنی به ابواحمد. امامی فاضل و پرهیزگار و ثقه بود. از قاضی ابوعبداﷲ محاملی و یوسف بن یعقوب بن اسحاق البهلول و جز آنان حدیث شنید. ابومحمد الخلال و ابوالقاسم ازهری را از وی روایت است. وی در شوال سنه ٔ 460 هَ.ق.به سن 82سالگی درگذشت. (اللباب فی تهذیب الانساب).
خط بر زمین کشید...
خط بر زمین کشیدن. [خ َ ب َ زَ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) کنایه از اظهار عجز و خجالت کردن. (آنندراج). خط بر خاک کشیدن:
تا صف مژگان آهو چشم ما را دیده ست
خط بمژگان بر زمین خورشید تابان می کشد.
صائب (از آنندراج).
مترادف و متضاد زبان فارسی
موهوم، نظری، واهی،
(متضاد) حقیقی
فارسی به عربی
افتراضی، زامی
فرهنگ معین
(~.) [ع.] (ص نسب.) تصوری، خیالی.
فرهنگ واژههای فارسی سره
پندارین
فارسی به ایتالیایی
teorico
فارسی به آلمانی
Obligatorisch [adjective]
معادل ابجد
1806